Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


*zendegi*

اگراززیستن آسوده بودیم هرگز به هنگام تولد نمیگریستیم

خیلی سخته...

 

 

خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه

 

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی

 

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون خودش جشن بگیری

 

خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر می کنی به خاطر اون زنده ای

 

خیلی سخته که غرورت رو به خاطریه نفر بشکنی و بعد بفهمی دوست نداره

 

خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه دیگه نمی خوامت...

  

 

+نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |


امشب تمام حوصله ام را
در يك كلام كوچك
    در تو
          خلاصه كردم:
اي كاش
يك بار
تنها همين
يك بار
       تكرار مي شدي!
 
                            تكرار......

 

+نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

داستانی در مورد وجود خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من
باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.

اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

+نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |


خوش خیال کاغذی


دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان 
قلب خود دانه‌های اشک کاشت

.

+نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

جمله جادویی

مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول
زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث نا
امیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از
نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند.

مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”
دوستت دارم عزیزم”

+نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

دلاویزترین شعر جهان

 

 

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،

 

راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم – به خدا -

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.

 

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو


 

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

یک ساعت تمام بدون آنکه یک کلام حرف بزنم

برویش نگاه کردم :

فریاد کشید که:

آخر خفه شدم ! چرا حرف نمیزنی ؟

گفتم نشنیدی ؟!.................برو.......

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

متشکرم از تو:
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.

برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش کردی.

برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی.

برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.

برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.

برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.

برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.

برای همه وقت هایی که گفتی “دوستت دارم”.

برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.

برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.

برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.

برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.

برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.

و برای لحظه لحظه ای كه با تو داشتم...

متشكرم از تو..

برای هر روز، هر ساعت، هر دقیقه و هر ثانیه اش

+نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

کاش عاشقت نمی‌شدم

فرصت ما تموم شده، باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو، کدوممون مقصریم
خاطره‌ها رو یادمه، لحظه به لحظه مو به مو
هیچی‌ رو یاد من نیار، اونقد خرابم که نگو
بد بودم‌ و بدتر شدم .. میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا .. آخ کم آوردم به 
خدا
دلگیرم از دست خودم .. کاش عاشقت نمی‌شدم
هر جوری می‌خواستم نشد .. از غم یه ذره‌م کم نشد
من موندم و 
تنهایی‌هام .. از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت منو 
نگاه .. اشتباه پشت اشتباه
هر روز عاشق‌تر شدیم .. تو 
عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به 
آرزومون نرسیدیم
فقط 
گریه فقط عذاب .. صد تا سؤال بی‌جواب
نه من نه تو از 
عاشقی خیری ندیدی

 

+نوشته شده در شنبه 25 شهريور 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |


تنهایی من
قانون تو
تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های
زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و
سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از
تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و
دوری

 



+نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد